جدول جو
جدول جو

معنی گریز زدن - جستجوی لغت در جدول جو

گریز زدن
کنایه از هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن
تصویری از گریز زدن
تصویر گریز زدن
فرهنگ فارسی عمید
گریز زدن(تَ / تِ شُ دَ)
گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن. همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن. مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب. به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعۀ کربلا یا یکی از شهداء روند:
بوصل اگر چه گریزی زدیم در خطریم
تو و حمایت زنهاریان خود زنهار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گریز زدن
در اثنای سخن مطلب را بمنظور و مقصود خود کشیدن: بوصل اگر چه گریزی زدیم در خطریم تو و حمایت زنهاریان خود زنهار. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
گریز زدن((~. زَ دَ))
هنگام نوشتن یا سخن گفتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن، فرار کردن
تصویری از گریز زدن
تصویر گریز زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلیز زدن
تصویر آلیز زدن
جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
دندان زدن، دندان به چیزی فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزیدن
تصویر گریزیدن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزاندن
تصویر گریزاندن
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن زدن
تصویر گردن زدن
گردن کسی را با شمشیر قطع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
اشک ریختن. (آنندراج) :
همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز
گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
چو خس را خود افکنده در دیده کس
ز خود بایدش گریه زد نی ز خس.
میرخسرو (از آنندراج).
چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز
ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون.
میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مو یَ / یِ کَ دَ)
فرار دادن، رهانیدن مال التجاره از باج و گمرک از راهی غیرمسلوک تا باج ندهد. قاچاق کردن. رجوع به گریزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
گریسته. به گریه افتاده:
شمع ار چه بگریه جانگدازی میکرد
گریه زده خنده مجازی میکرد.
سعدی (رباعیات)
لغت نامه دهخدا
(زِ تَ)
گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سبت. (دهار) (منتهی الارب) :
بفرمود تا هرکه را یافتند
به گردن زدن تیز بشتافتند.
فردوسی.
بدین بد کنون گردن من بزن
بینداز در پیش این انجمن.
فردوسی.
شمشیر برکشد و... گردن بزند. (تاریخ بیهقی). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). اگر پس از این، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326).
پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او
گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی.
خاقانی.
ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی).
دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند
کو گردنش نمیزند الا جفای خویش.
سعدی (طیبات).
بزاری به شمشیرزن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن.
سعدی (بوستان).
پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن
بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریق زدن
تصویر ریق زدن
ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
دندان زدن فرو بردن دندان در چیزی: خیار را گاز زد، لگد زدن: همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند برویم مشت وزند به پشتم گاز. (قریی الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
عقده زدن، بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزیدن
تصویر گریزیدن
گریختن فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زدن
تصویر پری زدن
پریدن پرواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرار دادن، قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریه زده
تصویر گریه زده
بگریه افتاده گریسته
فرهنگ لغت هوشیار
گردن کسی را بریدن سر بریدن کشتن: از این در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی گویم گردنت بزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریو زدن
تصویر غریو زدن
بانگ و فریاد بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
اشک ریختن: چندان که زدم گریه باین شعله جانسوز ساکن نشد آتش زدرون آب زبیرون. (میرشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریپ زدن
تصویر ریپ زدن
((زَ دَ))
با حرکت های مقطع و نامتوازن کار کردن یا پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردن زدن
تصویر گردن زدن
((~. زَ دَ))
کشتن، سر بریدن
فرهنگ فارسی معین
اگر دید او را گردن زدند و سرش از تن جدا شد، اگر بیننده بنده بود آزاد شود، اگر بیمار است شفا یابد. اگر وام دار است وامش داده شود و حج اسلام کند. اگر کافری بیند مسلمان شود. اگر بیند در وقت گردن زدن سرش از تن جدا نشد، دلیل که آن چیزها که گفتیم از گردن زننده به وی رسد فی الجمله دیدن گردن زدن به خواب درویشان را نیکو و توانگران را بد بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
Knot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
Nibble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
roer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
fazer um nó
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
knabbern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
einen Knoten machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
gryźć
دیکشنری فارسی به لهستانی