گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن. همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن. مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب. به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعۀ کربلا یا یکی از شهداء روند: بوصل اگر چه گریزی زدیم در خطریم تو و حمایت زنهاریان خود زنهار. ظهوری (از آنندراج)
گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن. همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن. مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب. به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعۀ کربلا یا یکی از شهداء روند: بوصل اگر چه گریزی زدیم در خطریم تو و حمایت زنهاریان خود زنهار. ظهوری (از آنندراج)
اشک ریختن. (آنندراج) : همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن. سنجر کاشی (از آنندراج). چو خس را خود افکنده در دیده کس ز خود بایدش گریه زد نی ز خس. میرخسرو (از آنندراج). چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون. میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
اشک ریختن. (آنندراج) : همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن. سنجر کاشی (از آنندراج). چو خس را خود افکنده در دیده کس ز خود بایدش گریه زد نی ز خس. میرخسرو (از آنندراج). چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون. میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سبت. (دهار) (منتهی الارب) : بفرمود تا هرکه را یافتند به گردن زدن تیز بشتافتند. فردوسی. بدین بد کنون گردن من بزن بینداز در پیش این انجمن. فردوسی. شمشیر برکشد و... گردن بزند. (تاریخ بیهقی). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). اگر پس از این، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی. خاقانی. ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی). دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند کو گردنش نمیزند الا جفای خویش. سعدی (طیبات). بزاری به شمشیرزن گفت زن مرا نیز با جمله گردن بزن. سعدی (بوستان). پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست. امیرخسرو
گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سَبت. (دهار) (منتهی الارب) : بفرمود تا هرکه را یافتند به گردن زدن تیز بشتافتند. فردوسی. بدین بد کنون گردن من بزن بینداز در پیش این انجمن. فردوسی. شمشیر برکشد و... گردن بزند. (تاریخ بیهقی). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). اگر پس از این، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی. خاقانی. ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی). دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند کو گردنش نمیزند الا جفای خویش. سعدی (طیبات). بزاری به شمشیرزن گفت زن مرا نیز با جمله گردن بزن. سعدی (بوستان). پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست. امیرخسرو
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
اگر دید او را گردن زدند و سرش از تن جدا شد، اگر بیننده بنده بود آزاد شود، اگر بیمار است شفا یابد. اگر وام دار است وامش داده شود و حج اسلام کند. اگر کافری بیند مسلمان شود. اگر بیند در وقت گردن زدن سرش از تن جدا نشد، دلیل که آن چیزها که گفتیم از گردن زننده به وی رسد فی الجمله دیدن گردن زدن به خواب درویشان را نیکو و توانگران را بد بود. محمد بن سیرین
اگر دید او را گردن زدند و سرش از تن جدا شد، اگر بیننده بنده بود آزاد شود، اگر بیمار است شفا یابد. اگر وام دار است وامش داده شود و حج اسلام کند. اگر کافری بیند مسلمان شود. اگر بیند در وقتِ گردن زدن سرش از تن جدا نشد، دلیل که آن چیزها که گفتیم از گردن زننده به وی رسد فی الجمله دیدن گردن زدن به خواب درویشان را نیکو و توانگران را بد بود. محمد بن سیرین